هدیه وبلاگ درسا اجابت یک دعا خوب بیاد دارم اواسط تابستان 90 خنکای غروب یه روز گرم ........ با تماس خواهری مهربان و عزیز تر از جان با شما آشنا شدم ........ صفحه ای زرشکی و ساده به ساده گی دلهای پاک کودکان و به شادی خنداخند کودکانه شان ........ شروع کردم به ورق زدن یکی ......دو تا .....سه تا ووووو ......... باورم نمیشد ...... سرایی بود مهرآفرین ....... مادرانه های جاودانه ........ مادری از مروارید های سفید دخترکش سخن گفته بود و دیگری از سفیدی روی چون ماه پسرکش ........ من هم دل سپردم ............. گشودم دفتری به زیبایی آفتاب و گرمی اش هم ....... منتظر بهترین اتفاق و جاودانه ترین معجزه زندگی ام بودم ...... فرشته ام پار...